داستان کوتاه آموزنده

10 اسفند 1398

منصور خلیفه دوم عباسی بعد از انتقال پایتخت به بغداد تصمیم گرفت برای دفاع دور شهر را دیوار بکشد. اما دلش نمی خواست پول ساختن دیوار از جیب خودش باشد. بنابر این تصمیم خاصی اتخاذ کرد.
او در شهر اعلام کرد که قرار است سرشماری شود و هر کس به تعداد اعضای خانواده یک سکه نقره دریافت خواهد کرد.

مردم که هم طمع کار شده بودند و هم مالیات زیادی داده بودند، خسته شده بودند. وقتی مامور ثبت می آمد، تعداد اعضای خانواده را زیاد می گفتند. مثلا كسی که اعضای خانوادش 4 نفر بودند تعداد را 8 نفر می گفت و 8 سکه نقره می گرفت و مامور ثبت بعد از دادن 8 سکه نقره، یك پلاک را سر در خانه نصب می کرد و تعداد اعضای خانواده را روی آن حک می کردند.

خلاصه بعد از اتمام سر شماری مردم خیلی خوشحال بودند که سر منصور کلاه گذاشته اند. اما بلافاصله بعد از اتمام سر شماری خلیفه حکمی صادر کرد که: به منظور حفظ مملکت و دفاع از کیان کشور و ایجاد امنیت، ما خلیفه مسلمین تصمیم گرفتیم که بر گرداگرد شهر دیوار بکشیم. بنابر این هر یک از سکنه شهر می بایست برای تامین امنیت یکسکه طلا پرداخت نماید.

بیچاره مردم شهر تازه فهمیدند چه خبر است.
حالا كسی که تعداد اعضای خانواده را زیاد گفته بود و یک سکه نقره گرفته بود بایستی به ازای هر نفر یك سکه طلا که قیمتش بیشتر از سکه نقره بود، پرداخت می كرد.

ارسال دیدگاه

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم