داستان کوتاه آموزنده
خانم معلم یك ساعت در مورد انتقادپذیری صحبت كرد و سپس به مدل موهای اكبر، لباسهای اصغر، طرز صحبت كردن حسن و همچنین به دماغ من گیر داد، و گفت این گیر دادن معنایش انتقاد است، و از ما خواست جنبه ی انتقادپذیری خود را بالا ببریم.
اما نمی دانم چرا وقتی كامبیز از دست خط خانم معلم تعریف كرد و گفت دست خطش مثل دكترها است؛ خانم معلم گوشش را كشید و او را از كلاس درس اخراج كرد.
در توجیه كارش هم گفت كه حرف كامبیز تعریف نبوده و انتقاد است. آنهم انتقاد از نوع مخرب و انتقاد مخرب بد است.
خانم معلم برایمان توضیح داد كه انتقادهای خودش سازنده بوده است. البته من نفهمیدم انتقادهای خانم معلم كجای ما ها را می خواست بسازد؟!
از نكات مهمی كه من امروز در كلاس درس یاد گرفتم این بود كه تفاوت انتقاد سازنده و مخرب را فهمیدم. انتقاد سازنده به آن دسته از گیرهایی گفته می شود كه آدم بزرگ ها به آدم كوچولوها می دهند. در صورتی كه اگر همین گیرها را كوچولو ها به آدم بزرگ ها بدهند،معنایش انتقاد مخرب است!
شاید به همین خاطر است كه همواره در مهمانی ها به ما كوچیك ترها هی می گویند: «هیس!!» ، احتمالا آدم بزرگ ها می ترسند خدایی نكرده از زبانمان انتقاد مخرب بیرون بیاید!
این توضیحات را در سر سفره به مامانی می گویم و از او برای نوشتن انشا در مورد «انتقادپذیری» كمك می خواهم.
مامانی می گوید: «این خانم معلم شما هم حالش خوش نیست، فكر می كند در مورد هر چیزی می توان انشا نوشت؟!، آخه این هم شد موضوع انشا؟!، همین فردا می آیم مدرسه تا باهاش گفتمان كنم و بهش بفهمونم چنین موضوع های انشایی برای بچه های كلاس دوم ابتدایی مناسب نیست!»
البته خانم معلم شما نگران نباشید. من به مامانم گفتم كه یك بار مامان اكبر به مدرسه آمدتا با شما گفتمان كند و به شما بفهماند كه «قسطنطنیه» و امثالهم كلمات مناسبی برای دیكته گفتن نیستند، و نتیجه ی گفتمان آن روزتان گرد و خاك، پلیس 110، مقداری موی كنده شده و ایضا تجدید شدن اكبر از درس دیكته، ورزش و هنر شد!
مامانی پس از شنیدن صحبت های من، در بشقابم برنج و خورشت ریخت و جلویم گذاشت و گفت: «این خانم معلم شما اصلا روحیه ی انتقادپذیری ندارد.» .
یك قاشق از غذا خوردم. باز هم مامان غذا رو شور كرده بود. سریع دویدم به سمت یخچال و یك لیوان آب خوردم.
مامان با صدای بلند گفت: «بچه چند بار بگم؟ تا غذات رو تموم نكردی نباید از جلوی سفره پاشی.»
من هم در جواب مامانی گفتم: «خب همیشه تقصیر غذاهای شماست، یا آنقدر شور است كه باید بروم آب بیاورم سر سفره، و یا آنقدر بی نمك است كه باید بروم نمكبیاورم!»
پس از گفتن این جملات احساس دردی در سرم كردم. یك عدد دمپایی هم كنارم افتاده بود.
این روزها آنقدر قدرت مامانی در پرتاب دمپایی بالا رفته است كه اصلا با چشم غیرمسلح نمی توان دمپایی را در حالی كه مسیر رسیدن به كله را طی می كند دید و مهارتش آنقدر بالا رفته است كه حتی بابایی هم نمی تواند برای عدم اصابت دمپایی با سرش جا خالی بدهد.
باز خدا را شكر كه بابایی چند روز پیش برای مامانی از این دمپایی های ابری كادوگرفت. اگر از آن دمپایی پلاستیك فشرده ای ها بود كه الان سرم چند وجبی باد می كرد!
ما از این انشا نتیجه می گیریم كه قبل از انتقاد كردن از طرف مقابل بایستی به دور و بر او نگاه كنیم. اگر دم دستش ملاقه، در قندون و ایضا خود قندون، دمپایی از نوع پلاستیك فشرده، كفش پاشه دار و ... بود اصلا هیچی نگوییم، اما اگه مواردی همچون بالشت و دمپایی ابری بود، می شود با رعایت فاصله قانونی انتقاد كرد!
ارسال دیدگاه